اظهار عجز کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. (فرهنگ فارسی معین). ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کم زدن و کم زن شود، کم بخت. (آنندراج). کم بخت. بی دولت. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره وسرگشته. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : طالع بد بود و بد اختر شدم کم زدۀ کوی قلندر شدم. نظامی (از آنندراج)
اظهار عجز کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. (فرهنگ فارسی معین). ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کم زدن و کم زن شود، کم بخت. (آنندراج). کم بخت. بی دولت. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره وسرگشته. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : طالع بد بود و بد اختر شدم کم زدۀ کوی قلندر شدم. نظامی (از آنندراج)
اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن. (آنندراج). اظهار عجز کردن. برای خود اهمیتی قایل نشدن. فروتنی کردن. تواضع نمودن. (فرهنگ فارسی معین) : اگر مردان عالم کم زنانند ترا زان کم زدن آخر کمی کو. سنائی. ای کم زده خورشید فلک بر رایت عاجز شدگان زطبع گوهرزایت. مجیرالدین بیلقانی. زهره نی مر زهره را تا دم زند عقل کلش چون ببیند کم زند. (مثنوی). بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت که عشرت در کمی خندد تو کم زن تا بیفزایی. مولوی. با چنین زفتی چگونه کم زنی با چنین وصلت به واصل کی رسی. مولوی. کم زد آن ماه نو و بدر شد تا نزنی کم نرهی از کمی. مولوی. در کم زدن زیادتی آنها که دیده اند چون شمع میکنند زبان در دهان گاز. صائب (از آنندراج). ، کنایه از ترک گرفتن و بد گفتن و حقیر و فرومایه شمردن. (آنندراج). کنایه از بد گفتن. حقیر و فرومایه شمردن. (فرهنگ فارسی معین) : کم زنم هفت ده خاکی را دخل یک هفتۀ دهقان چه کنم. خاقانی. کان یکی یافتن دورا کم زن پای برتارک دو عالم زن. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 53). بین بد و نیک همه و دم مزن صبر کسی را به جهان کم مزن. امیرخسرو (از آنندراج). ، باختن در قمار. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) : چشم تو هر دم به طعن گوید با چشم من مهره به دست تو بود کم زده ای خون گری. سنائی. در این داوری هیچکس دم نزد که در بازی کیمیا کم نزد. نظامی. کانجا همه پاک باز باشند ترسم که تو کم زنی بمانی. مولوی (از فرهنگ نوادر و لغات کلیات شمس چ فروزانفر). و رجوع به کم زده و کم زن شود. ، در شواهد زیر بمعنی بازپس ماندن در انجام دادن امری. کوتاه آمدن. کم آمدن و عقب ماندن آمده است: صبر کم می زند قدم این سوی آب چشمم بگو که کم نزند. امیرخسرو (از آنندراج). در سفر خواجه بی غلامی نیست بی می و نقل و کاس و جامی نیست... تو که مردی، نمی کنی صبری چه کنی بر زنان چنین جبری خواجه چون بی غلام دم نزند زن پاکیزه نیز کم نزند. اوحدی (جام جم دیوان چ سعید نفیسی صص 546- 547). ، کم کردن و کاستن و کوتاه کردن. (ناظم الاطباء)
اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن. (آنندراج). اظهار عجز کردن. برای خود اهمیتی قایل نشدن. فروتنی کردن. تواضع نمودن. (فرهنگ فارسی معین) : اگر مردان عالم کم زنانند ترا زان کم زدن آخر کمی کو. سنائی. ای کم زده خورشید فلک بر رایت عاجز شدگان زطبع گوهرزایت. مجیرالدین بیلقانی. زَهره نی مر زُهره را تا دم زند عقل کلش چون ببیند کم زند. (مثنوی). بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت که عشرت در کمی خندد تو کم زن تا بیفزایی. مولوی. با چنین زفتی چگونه کم زنی با چنین وصلت به واصل کی رسی. مولوی. کم زد آن ماه نو و بدر شد تا نزنی کم نرهی از کمی. مولوی. در کم زدن زیادتی آنها که دیده اند چون شمع میکنند زبان در دهان گاز. صائب (از آنندراج). ، کنایه از ترک گرفتن و بد گفتن و حقیر و فرومایه شمردن. (آنندراج). کنایه از بد گفتن. حقیر و فرومایه شمردن. (فرهنگ فارسی معین) : کم زنم هفت دِه خاکی را دخل یک هفتۀ دهقان چه کنم. خاقانی. کان یکی یافتن دورا کم زن پای برتارک دو عالم زن. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 53). بین بد و نیک همه و دم مزن صبر کسی را به جهان کم مزن. امیرخسرو (از آنندراج). ، باختن در قمار. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) : چشم تو هر دم به طعن گوید با چشم من مهره به دست تو بود کم زده ای خون گری. سنائی. در این داوری هیچکس دم نزد که در بازی کیمیا کم نزد. نظامی. کانجا همه پاک باز باشند ترسم که تو کم زنی بمانی. مولوی (از فرهنگ نوادر و لغات کلیات شمس چ فروزانفر). و رجوع به کم زده و کم زن شود. ، در شواهد زیر بمعنی بازپس ماندن در انجام دادن امری. کوتاه آمدن. کم آمدن و عقب ماندن آمده است: صبر کم می زند قدم این سوی آب چشمم بگو که کم نزند. امیرخسرو (از آنندراج). در سفر خواجه بی غلامی نیست بی می و نقل و کاس و جامی نیست... تو که مردی، نمی کنی صبری چه کنی بر زنان چنین جبری خواجه چون بی غلام دم نزند زن پاکیزه نیز کم نزند. اوحدی (جام جم دیوان چ سعید نفیسی صص 546- 547). ، کم کردن و کاستن و کوتاه کردن. (ناظم الاطباء)
مرطوب. که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده: رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی. ، آب پاشیده. آب پاشیده شده: راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی
مرطوب. که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده: رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی. ، آب پاشیده. آب پاشیده شده: راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی
بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کل. کله. (در تداول مردم قزوین) : در کار مار دم زده انگشت مارگیر هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر. صائب (از آنندراج)
بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کُل. کُله. (در تداول مردم قزوین) : در کار مار دم زده انگشت مارگیر هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر. صائب (از آنندراج)
لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود
لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود
گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود: رشتۀ جذب محبت نکند کوتاهی چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای. وحید (از آنندراج)
گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود: رشتۀ جذب محبت نکند کوتاهی چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای. وحید (از آنندراج)