- کم زده
- کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده، کم بخت، آواره، سرگشته
معنی کم زده - جستجوی لغت در جدول جو
- کم زده
- اظهار عجز کرده، حقیر شمرده فرومایه محسوب شده، کسی که پیوسته در قمار نقش کم زند، کم بخت بیدولت، آواره سر گشته، کافر منافق
- کم زده ((~. زَ دِ))
- بی دولت، بی اقبال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غم دیده، اندوهگین، ماتم زده
نژند
اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن، اظهار عجز کردن، فروتنی کردن
گنهکار، گمراه، منافق
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرو بردن و بر آوردن نفس
کسی که ریش سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد چار ضرب زده
مخلوط شده، درهم شده
از میدان در رفته، وارفته بی حال
بخوریده پری زده آنکه مورد اذیت و آزار جنیان واقع شده، مصروع
کسی که چشم زخم بدو رسیده باشد چشم زد چشم رسیده، مایوس ناامید
قباله
پی بریده معقور (اسب و مانند آن) : خران گور گریزان تیر هجو منند بداس پی زده و در کمند مانده قفا. (سوزنی)
کسی که مبتلا به تب باشد
ترسیده، بیمناک
شرمنده، شرمگین، خجل
صف بسته رده کشیده
دارای قدر و ارزش اندک
عموزاده، پسرعم، پسر عمو
از پا درآمده، از زیر بار در رفته
مفقود، ناپدید شده، کنایه از به بیراهه افتاده، برای مثال راستی موجب رضای خداست/ کس ندیدم که گم شد از ره راست (سعدی - ۷۰)
نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
پی بریده، اسب یا استری که رگ وپی پایش را بریده باشند
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد، شراب زده، برای مثال می زدگانیم ما در دل ما غم بود / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بود (منوچهری - ۱۷۹)
آنکه یا آنچه غم و غصه را بزداید، غم زداینده، زدایندۀغم
دست زدن، دستک زدن، دست بر دست زدن، دو کف دست را به هم زدن
پسر عم، پسر عمو، دختر عمو
وامدار مدیون غازم
نوشته مکتوب، منقش، فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد